داستان غم انگیز - وبلاگ منتظران
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز

لطفا از تمام مطالب دیدن فرمایید.

برهای تیره وسیاهِ مدینه به سرخانه فاطمه سایه انداخته . عجیب است در شهر پیامبر، تنها خانه ای که ایمن نیست خانه ی تنها دختر وفرزند اوست.
باد سیاهی وزیدن گرفت ، انگار که دنیا برسرم شد آوار ، انگار در می کوبند، انگار خانه پیامبر  می لرزد، انگار همه یکجا هجوم آوردند
از پشت در نعره کشان فریاد برآمد ،بیرون بیاید، بیرون بیاید
- عمر بود ، آمده بود علی (ع) را به مسجد ببرد ،چون می دانست بدون بیعت علی حکومتشان برفناست
باز هم فریاد عمر:علی باید با جانشین پیامبر بیعت کند، بیرون بیاید وگرنه تمام اهل خانه را با خانه به آتش میکشم ، هیزم بیاورید
نمیدانم حسین جان ،شما آن موقع کجا بودی ، ولی می دانم مادرت فاطمه پشت در قرار داشت.آنها رابه خدا و پدرش قسم داد تا دست بردارند.
آنچنان با لگد به در کوبید ،پشت در، مادر از کمر افتاد ، بر علی سینه سپر کرد، ولی میخ در آمد و سپر انداخت ، آتش زبانه کشید وسیلی ،گوشواره انداخت.
عاشورا انجاست
حسین جان ، هنوز اول قصه مظلومیت فاطمه است .
بگذار نغمه های جانسوز و دل گدازبا صدای بلند بگرید و قطرات اشک برای سرازیر شدن از گونه ها از هم سبقت بگیرند.
میخ در، امان مادرت فاطمه را بریده ، هنوز توی گوشش صدای سیلی می آید
آخر چگونه شعر کنم قصه مادرت را؟ یا سقط محسن برادرت را؟
سرانجام در باز شد ، ریسمان بر گردن مظلومیت علی انداختند وخواستند به جانب مسجد ببرند
فاطمه شجاعانه پیش رفت و دامن ولایت را محکم گرفت
-نمی گذارم همسرم را ببری
تازیانه قنفذ کار فاطمه را تمام کرد، حال دیگر فاطمه پهلویش شکسته ، محسنش سقط ، و بازویش ورم 
-از حال می رود
جان علی در خطر است ، چشمان نجیب عشق بی باک شد و فاطمه با تنی خسته و پهلوی شکسته به خود آمد ، جای درنگ نیست ، شتابان به مسجد می رود...............
موقت دست از علی برداشتند و رهایش کردند .
هر دو به خانه آمدند ، اما چه آمدنی






تاریخ : چهارشنبه 94/10/16 | 4:14 عصر | نویسنده : ahmadhoshangi | نظرات ()
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.