در سال 1364 در بازی های قهرمانی آموزشگاه های کشور، به عنوان بازیکن منتخب استان مرکزی به مسابقات شهرستان ساوه اعزام شد.در این مسابقات واقعاً برای تیم استان یک مهره حیاتی بود. طوری استعداد بازی داشت که در هر پستی از زمین قرار
میگرفت به طور احسن انجام وظیفه میکرد. بعداً وقتی که رفتیم جبهه، آنقدر آماده بود که وقتی بین گردانها مسابقه برگزار میشد، بهترین بازیکن شناخته شد.
ـ بعد از چهلم شهادت برادرش احمد در سال1364، یک روز با برادرم علی صحبت میکردم. میگفت: حالا که احمد شهید شده، نوبت من است. نباید اسلحه اش روی زمین بماند. می بایست راه او را ادامه بدهم. به اش گفتم: اجازه بده سالگرد تمام شود بعد اقدام کن؛ ولی قبول نکرد. علی آقا طی یک مدت، مقدمات اعزام به جبهه را مخفیانه انجام داد. یک شب در مراسم دعای توسل در منزل شهید محسنی مرا آرام صدا زد و گفت: امشب عازم جبهه ام. ساکم را پشت آبسردکن ایستگاه قطار مخفی کرده ام. بیا برویم ایستگاه، هر موقع من گفتم ساکم را بده تا سوار قطار شوم. در آن زمان برادرم یک دوچرخه داشت. با هم با دوچرخه به ایستگاه قطار رفتیم. ایستگاه مملو از رزمندگان اسلام بود. در ایستگاه دوستان و بچه های محل هم حضور داشتند که دسته جمعی میخواستند به منطقه بروند. ما هم به آنها پیوستیم. یکی از دوستان به نام ابوالفضل رسولی از علی پرسید: شما اینجا چکار میکنید؟! یک موقع هوس جبهه نکنی! احمد تازه شهید شده و خانواده ات طاقت ندارند. علی چون قرار بود مخفیانه سوار شود، جوابی نداد. قطار آماده حرکت بود. بچه ها از یکدیگر خداحافظی میکردند. وقتی بچه ها سوار شدند در یک لحظه علی آقا ساکش را از پشت آبسردکن توسط من بر داشت و سوار قطار شد و راهی جبهه ها شد.
ـ یکی دوستان شهید گفت بعد از عملیات، گردان حضرت معصومه سلام الله علیه طی 24 ساعت پیاده روی در منطقه مستقر شدند. شهیدعلی هوشنگی به همراه سه نفر از دوستان خویش در یکی از سنگرهای روی تپه قرار داشتند. حدوداً ساعت شش بعدازظهر بود که دشمن توسط توپخانه خویش شروع به پاتک کرد. در یک لحظه خمپاره ای وارد سنگر آنها شد و انفجار صورت گرفت. با عجله نزدیک شدم؛ ایشان، مجتبی شهابی و شهیدعلی کرمانی را غرق در خون دیدم. واقعاً مظلوم شهید شدند


از نقل برادرش